.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲8→
داشتم از عصبانیت آتیش می گرفتم...ارسلان چطور به خودش اجازه داده که همچین کاری بامن بکنه؟!مگه من چیکار کرده بودم؟ بااین کارش حتما این واحدو افتادم...آخه خدایی این انصافه؟!انصافه که من به خاطر چارتا لاستیک از درس و دانشگاهم عقب بمونم؟!
دلم می خواست ارسلان اینجا بودتا میزدم دکوراسیونش و میاوردم پایین...پسره بیشعور احمق عوضی!!
زیرلبی به ارسلان فحش می دادم ولعنتش می کردم.االان من چجوری پاشم برم سر کلاس؟!صدای دختره من و ازافکارم بیرون کشید:
-این و همون یارو که درو قفل کرده نوشته نه؟!
برای تایید حرفش سری تکون دادم وباعجله از دستشویی خارج شدم.همون طور که می دویدم،برای دختره دستی تکون دادم و گفتم:مرسی ازت!لطف کردی.
دختره هم برام دست تکون داد.
همین جوری می دویدم و زیر لبی غرغر می کردم...
پسره ی پررو...چطور به خودش اجازه داد اینکارو بامن بکنه؟!نه...مثل اینکه اینجوری نمیشه!!!باید یه حال اساسی ازش بگیرم!!!
آخه این بشر چرا انقدر پرروئه؟!خدایا من و ازدست این بکش راحتم کن...نه اصلا چرا من و بکشی؟!اون و بکش که یه جماعتی از دستش خلاص شن.
من باید برم...باید برم سرکلاس...به خاطر حال گیری از ارسلانم که شده باید برم!حتی اگه حسینی بهم متلک بندازه.انقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم کی به در کلاس رسیدم!!!
انقدر دویده بودم که نفس نفس میزدم. به دیوار تکیه دادم و چندتا نفس عمیق کشیدم.
بعداز چند دقیقه که حالم بهترشد،به سمت در رفتم ودر زدم.
بااجازه حسینی دستگیره درو توی دستم گرفتم وبعداز یه نفس عمیق درو باز کردم.
حسینی روبروی تخته وایساده بودو داشت درس می داد.سلامی کردم.نیکا تانگاهش بهم افتاد لبش و به دندون گرفت و نگران زل زدبهم.
باچشمام توی کلاس گشتم تا ارسلان خره رو پیدا کنم.ایـــش!!!دقیقا کنار درنشسته بود!!! درست کنار جایی که من وایساده بودم! درحالیکه یه لبخند شیطون روی لبش بود،باغرور به من نگاه می کرد.
خودشیرین همیشه روی صندلیای جلو می شینه تا خودشیرینی کنه ! لوس.دلم می خواست برم دهنش و جر بدم!عوضی!واسه من لبخندم میزنه!
- خانوم رحیمی،شما بازم دیرکردین؟!
بااین حرف حسینی به سمتش برگشتم.لبخندی زدم وگفتم: ببخشید استاد.واقعا معذرت می خوام...راستش من...
حسینی پرید وسط حرفم وگفت: لطفا الکی بهانه نیارید خانوم محترم.هنوز بلبل زبونیای هفته پیشتون تو خاطرم هس!
ای تو روحت دیانا!!نمی شد هفته پیش جلوی دهنت و بگیری تا الان به این فلاکت نیفتی؟!فکر کنم از فردا باید عین جوجه اردک بیفتم دنبال این حسینی وازش خواهش کنم که من و ببخشه!!بلکه این واحدو نیفتم!!!انقدر بدم میاد از منت کشی!
دلم می خواست ارسلان اینجا بودتا میزدم دکوراسیونش و میاوردم پایین...پسره بیشعور احمق عوضی!!
زیرلبی به ارسلان فحش می دادم ولعنتش می کردم.االان من چجوری پاشم برم سر کلاس؟!صدای دختره من و ازافکارم بیرون کشید:
-این و همون یارو که درو قفل کرده نوشته نه؟!
برای تایید حرفش سری تکون دادم وباعجله از دستشویی خارج شدم.همون طور که می دویدم،برای دختره دستی تکون دادم و گفتم:مرسی ازت!لطف کردی.
دختره هم برام دست تکون داد.
همین جوری می دویدم و زیر لبی غرغر می کردم...
پسره ی پررو...چطور به خودش اجازه داد اینکارو بامن بکنه؟!نه...مثل اینکه اینجوری نمیشه!!!باید یه حال اساسی ازش بگیرم!!!
آخه این بشر چرا انقدر پرروئه؟!خدایا من و ازدست این بکش راحتم کن...نه اصلا چرا من و بکشی؟!اون و بکش که یه جماعتی از دستش خلاص شن.
من باید برم...باید برم سرکلاس...به خاطر حال گیری از ارسلانم که شده باید برم!حتی اگه حسینی بهم متلک بندازه.انقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم کی به در کلاس رسیدم!!!
انقدر دویده بودم که نفس نفس میزدم. به دیوار تکیه دادم و چندتا نفس عمیق کشیدم.
بعداز چند دقیقه که حالم بهترشد،به سمت در رفتم ودر زدم.
بااجازه حسینی دستگیره درو توی دستم گرفتم وبعداز یه نفس عمیق درو باز کردم.
حسینی روبروی تخته وایساده بودو داشت درس می داد.سلامی کردم.نیکا تانگاهش بهم افتاد لبش و به دندون گرفت و نگران زل زدبهم.
باچشمام توی کلاس گشتم تا ارسلان خره رو پیدا کنم.ایـــش!!!دقیقا کنار درنشسته بود!!! درست کنار جایی که من وایساده بودم! درحالیکه یه لبخند شیطون روی لبش بود،باغرور به من نگاه می کرد.
خودشیرین همیشه روی صندلیای جلو می شینه تا خودشیرینی کنه ! لوس.دلم می خواست برم دهنش و جر بدم!عوضی!واسه من لبخندم میزنه!
- خانوم رحیمی،شما بازم دیرکردین؟!
بااین حرف حسینی به سمتش برگشتم.لبخندی زدم وگفتم: ببخشید استاد.واقعا معذرت می خوام...راستش من...
حسینی پرید وسط حرفم وگفت: لطفا الکی بهانه نیارید خانوم محترم.هنوز بلبل زبونیای هفته پیشتون تو خاطرم هس!
ای تو روحت دیانا!!نمی شد هفته پیش جلوی دهنت و بگیری تا الان به این فلاکت نیفتی؟!فکر کنم از فردا باید عین جوجه اردک بیفتم دنبال این حسینی وازش خواهش کنم که من و ببخشه!!بلکه این واحدو نیفتم!!!انقدر بدم میاد از منت کشی!
۱۹.۵k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.